از دو چشمت
باز هم تنهایی ام را می سرایمغرق در رویای آبی
لحظه ای پر می گشایم سوی خواب دور دست توبه سمت خواهشی کم نور
سوی یک دنیای کوچکپر ستاره ، پر عروسک
لحظه ای پر می زنم تا خواب توچون برق چشمت را به بیداری که دعوت می کنم
انگار می بوسم تمام خاطراتت راتو را تا مرز فردا می برم
ولی در لحظه ای دیگر دچار شب ، دچار خواب می گردیدوباره از نوازش های رویا یک سبد دوری
برای چشم های انتظارم هدیه می آری ...
از دو چشمت می سرایمواژه واژه یک کتاب نانوشته
حرفهایم را به دست باد گاهی می سپارمگاه زیر باران نگه می دارم آنها را
دوست دارم حرفهایم خیس باشدبوی باران با ترانه ،
می روم آهسته آهستهتماشا می کنم من آسمان را
مست مست از بارش بی وقفه رویاتو چتری را برایم می گشایی
و می گویی به من قدم هایم کمی کند استباید رفت تا خانه ، پشت شیشه لذت برد
جدایم می کنی از هرچه می بارد...
دو چشمت را به شعری ناب می گویم
برای یک قفس معنی آزادیبرای یک نفس باور
فقط یک قطره باران در میان کوچه گردی های منچه بی اندازه لبریز از تو می گردم
بارش من را تو می خوانیسرت پایین و می گویی :
راستی این همه تنها برای مننه ، من این قدر میگویی که تو ، هرگز !!!