-
[ بدون عنوان ]
12 دی 1387 17:44
زمزم شدم ز گریه سر کوی ماتمت دل سعی کرد و من به صفایت گریستم ای تشنهلب که آبروی عشق خون تست بر خون تو به خون خدایت گریستم
-
تو نیستی که ببینی...
21 آذر 1387 19:56
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو... به روی هرچه دیر خانه ست غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی که ببینی ******** دل رمیده من ... بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین ستاره بیمار است دو چشم خسته من... در این امید عبث دو...
-
تو ...
19 آذر 1387 22:39
تو..............تو
-
صدای پایت...
16 آذر 1387 17:37
تو صدای پایت را به یاد نمی آوری چون همیشه همراهت است ولی من آن را به خاطر دارم چون تو همراه من نیستی و صدای پایت بر دلم نشسته است
-
بهار خودم...
16 آذر 1387 16:44
در غربت مزار خودم گریه ام گرفت از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت وقتی که پرده پرده دلم را نواختم از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت پاییز می وزد و تو لبخند می زنی اما من از بهار خودم گریه ام گرفت یک تکه آفتاب برایم بیاورید! از آسمان تار خودم گریه ام گرفت.
-
صدای وسعت تنهایی ام ...
2 آبان 1387 18:13
سلامم را تو پاسخ گوی... با آنچه تو را دادم که اینجا آدمک بسیار اما باز تویی در شهر خاموشی همه معنای فریادم سلامم را تو پاسخ گوی... با لبخند بی تزویر بپرس احوال تنهایی من را حال اینجایم مپرس از اتفاق یاُس فرداها مگو با ما چه خواهد کرد این تقدیر سلامم را تو پاسخ گوی... ای دنیا ی پاکی ها مرا این اندوه و حسرت های تکراری...
-
آفتاب بمان...
15 مهر 1387 18:34
بنویس خاطرات آینده را و مقدر کن احتمال دیدارمان را در قیامتی نزدیک طوری که هیچ یادم نیامده باشد طوری که هیچ یادت نیامده باشد بنویس نام کوچکم را بزرگ درست کنار نام خودت و در خاطرات آینده مصور کن آفتاب بمانی تو به من خیره شدی تو که با نگاهت در شعر من سوختی از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم آن زمان که تو را از بر خواندم...
-
امشب...
27 شهریور 1387 00:08
قلبم امشب از دردِ غمی به خودش می پیچد من به دنبال کلامی درذهن که بگویم چیست این غم و نمی یابم کلامی بارها پرسیدم از خود شعر گفتن ها را چه سود نه کسی می خواند نه کسی می شنود واگرهم که شنید تو بدان عمق کلامت را نمی فهمد...
-
کبوتر کبود ...
23 شهریور 1387 13:22
نفس میکشد .... .... کبوتر بیگناه خود را بر پنجره میکوبد............. جایی در دلم ترک میخورد........ کبوتر پر هایش میریزند جایی در دلم میسوزد .......... میسوزد ... میسوزد .... میسوزد ... و کبوتر سینه اش کبود میشود
-
حسرت...
22 شهریور 1387 11:07
در این دنیا که گه تاریک و گه سرد است و ناگه می شود لبریز اندوه و همان گه غرق در حسرت و گه گاهی ، هر از گاهی میان باید و شاید که باید رفت و شاید و ماند در این دنیا که باید بود؟ چه باید کرد؟ در این دنیا که چون دل بر کسی بندی به ترفندی همه دل بستگی هایت حبابی پوچ برآب است چه باید کرد؟ من آواره خسته، در این دنیا، در این...
-
دورم از تو ...
20 شهریور 1387 13:24
دورم از تو ب ی قرار گ رمایی د لت ، م ی لرزم ا ینجا ا حساس م ی شوی ... چ ون س ایه ی خ میده ب ر د یوار م ی رقصی ب ر ب ی تابی م ن و چه ن زدیک ا ست خ اطراتت چ سپیده ب ه ذ هنم ن قش ب ی همتای ر خسار ت و ... د لتنگی ام ر ا م ی پوشانم ب ا ب ستری ا ز ک لمات ا ما ب از ک سی د ر د لم ت و ر ا ص دا م ی زند ا ی آ رامش د هنده ی ش ب...
-
رنگ هذیان...
18 شهریور 1387 13:18
کدام راه است که پای خسته را نشناسد کدام کوچه خالی از خاطره است و کدام دل هرگز نتپیده به شوق دیدا ر بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار که چگونه در دیده های بارانی رنگ هذیان به خود می گیرد
-
تو باش ...
17 شهریور 1387 13:45
عشق من تو باش نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها باشم تو باش تا در دنیای بزرگ تنهاییم تنها ترین باشی
-
love...
16 شهریور 1387 16:44
-
ستاره ی شبای من ...
14 شهریور 1387 11:26
دارم می میرم آشنا نَبضِ دلم نمی زنه رگ دوباره ی جنون این دفعه نوبت منه می میرم از غیبت تو آواره، بی خونه می شم یه رازی هست توی دلم جز تو به هیچکی نمی گم همنفسِ باد خزون غربت نشین ِ لحظه هام تنها تو می فهمی منو دنیا رو بی تو نمی خوام ستاره ی شبهای من ببین هوا ابری شده اگه نمی بینم تو رو دل به کسِ دیگه نَده نزار زمستونی...
-
آرامترازهمیشه...
13 شهریور 1387 11:09
آرامم هم جنس نگاهت هم رنگ دستهایت گاه سرخ وگاه گاهی سبز... درست است که دلتنگتم درست است که شانه هایت اینجا نیست اما دستهایت اینجاست نگاهت... صدایت... خنده ات! دیگرچه می خواهم هیچ! دستهایت را دردستهایم جا گذاشته ای! نگاهت را درنگاهم، وخیالت را درخیالم... ومن، آرامم! آرامترازهمیشه
-
زندگی...
12 شهریور 1387 11:46
زندگی، خاطره است. زندگی، یک خواب است. زندگی، خواب ِ یک خاطره است. زندگی، خاطره ی یک خواب است. زندگی : یک سره گُل یک سره آوازِ پرنده زندگی : یک سره رنگ یک سره نغمه ... زندگی، یک زنِ زیباست که در این روزِ بهاری زیرِ باران بچّه ای را می دهد شیر. زندگی، بچّه ای است که در این روزِ بهاری زیرِ باران می مَکد شیر. زندگی، سنجد...
-
بن بست فالم...
9 شهریور 1387 17:48
باز با تو باز در ت و باز در بی مهری تو ماندم و خم هم به ابرویم نیاوردم باز از احساس گرم با تو بودن خواندم و بی مهریت را من به رویم هم نیاوردم باز هم از عطر تو من سر مست گشتم در میان ابرهای اسمان روز من پی اسم تو میگشتم در کدامین کوچه ی بن بست فالم را گرفتند من میان این همه سهم تو گشتم
-
باز هم تنهایی ام را می سرایم...
8 شهریور 1387 18:49
از دو چشمت باز هم تنهایی ام را می سرایم غرق در رویای آبی لحظه ای پر می گشایم سوی خواب دور دست تو به سمت خواهشی کم نور سوی یک دنیای کوچک پر ستاره ، پر عروسک لحظه ای پر می زنم تا خواب تو چون برق چشمت را به بیداری که دعوت می کنم انگار می بوسم تمام خاطراتت را تو را تا مرز فردا می برم ولی در لحظه ای دیگر دچار شب ، دچار...
-
عهدی که با قلب تو بسته....
7 شهریور 1387 14:57
نگاهم کن نگاهم کن بین این منم که مثل سایه ای بی جان بدنبال تو می آیم نگاهم کن نگاهم کن بجز چشمان زیبایت نگاه مهربانی من نمی خواهم نگاهم کن نگاهم کن مرا چون زورقی خسته در این گرداب تنهایی کسی جز تو نمی خواند مرا کس این چنین رنجور و دل خسته نمی خواهد برای شادی روح شکسته همان روحی که با عشقت گسسته به آن عهدی که با قلب تو...
-
مشق انتظار....
3 شهریور 1387 18:25
نازک من یادت نره حیثیت ترانه ای برای زنده موندنم قشنگ ترین بهانه ای تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستی منه با بودنت هیچ غمی نیست خلع لباس دشمنه تو قصة یقین عشق تو خطِ دفتر منی تو بُهت و ناباوری یام تو شکل باور منی نازک من باهام بمون جام نذاری تو این قفس خنجرا لُختن به خدا تنم می یفته از نفس تو مشق انتظارمو واژه به واژه...
-
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم...
2 شهریور 1387 19:42
ایستاده ام تنها پشت میله های خاطرات دیروز این جا انگشت هایم را می شمارم یک دو سه...... ودست های تو در هم فرو رفته اند تو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی که مهربا نی ات را ثابت کنی ولی... ولی نفهمیدی که من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم تو بی وقفه فریاد کشیدی... ومن دیگر آزارت نمی دهم زین پس قصه هایم را برای هیچ کس...
-
دو دوست کاملا نو ...
31 مرداد 1387 15:03
شاید اینبار سلام آغازدوستی نبود راستی یادت می اید چه ساده شروع شد به سادگی یک سیب شاید یادت می اید گفتم "دوست جون " گفتی" جون " به دلم نشست چقدر هم! به دل تو نیز پیشتر نشسته بود گفتم گفتی وشاید به همین سادگی من شدم دوست تو تو شدی دوست من دو دوست کاملا نو کاملا متفاوت اززندگی گفتم از زندگی گفتی و...
-
بیا بمون بهشت من ...
29 مرداد 1387 13:35
بمون که شب سایه زده حال دلم خیلی بده تو این سکوت کهنه گی بودن تو یه نعمته بمون که بی تو عشق من میمیره سرنوشت من جهنمه غیبت تو بیا بمون بهشت من بمون نزار که آه من بگیردامن تو رو ببین چِقَدر دوسِت دارم به خاطر دلم نرو اگه بری عشق تو رو تو کوچه ها جار می زنم می شینمو اشک می ریزم تو گریه گیتار می زنم می خونم از رفتن تو...
-
ببوسمت .......
29 مرداد 1387 13:13
چهارشنبه از خودمان است بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور حرف هایم تشنه اند نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند از روی دیوار همسایه از روی سیگار از روی سکوت ؟ راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم بگویم حالم خوب است...
-
فاصله ها...
28 مرداد 1387 22:56
همیشه فاصله ی بین بودنها تا شدنها طولانی ترین سخت ترین و ناعادلانه ترین فاصله ها بوده اند... پس بگذار تا خیال کنم تنها اتفاق بین من وتو.... همان آمدنت پیشم بود
-
آفرین دختر با ظرفیت !!!
28 مرداد 1387 01:24
چیزی در شکمم جوش می خورد و مثل مواد مذاب آتش فشان بالا می آید تا دهانم٬ قورتش می دهم. چشم هایم اشک هایش را قورت می دهد. ریه هایم نفس هایش را قورت می دهد. قلب ام خودش را قورت می دهد. معده ام من را قورت می دهد. آفرین دختر با ظرفیت !!! به همه لبخند بزن. لبخند بزن او انطرف بی خیال بی خیال فاطی این طرف پر از خیال پر از...
-
عشق
27 مرداد 1387 19:57
عشق را چگونه می شود نوشت در گذر این لحظات پرشتاب شبانه که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند من تو را او را کسی را دوست می دارم
-
عشق یعنی...
26 مرداد 1387 19:14
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی بنده فرمان شدن عشق یعنی تا ابد رسوا شدن عشق یعنی گم شدن...
-
زندانی شب یلدا شدم ...یا مهدی(عج) بیا...
26 مرداد 1387 19:03
باز جمعه ای دگر گذشت .... نیامدی و این دل من آهسته چشم بست ... باز در حسرت نیامدنت از چشمانم اشک ریخت ... دل از من می پرسد کی می آیی؟ من به او می گویم : جمعه می آیی و به خود می گویم کدامین جمعه ؟ سالها در انتظار آمدنت چشم به جمعه ها دوختم و دست به دعا داشتم .... فقط تو میدانی و خدا ... که عصر های جمعه چه حس و چه حالی...