•*.I♥U نباشی دیوونه می شم ....•*.I♥U

(¯`¤._ عاشقانه های مریم _.¤´¯)

•*.I♥U نباشی دیوونه می شم ....•*.I♥U

(¯`¤._ عاشقانه های مریم _.¤´¯)

بن بست فالم...

باز با تو
باز در ت
و

باز در بی مهری تو ماندم و خم هم به ابرویم نیاوردم
باز از احساس گرم با تو بودن

خواندم و بی مهریت را من به رویم هم نیاوردم
باز هم از عطر تو من سر مست گشتم


در میان ابرهای اسمان روز
من پی اسم تو میگشتم


در کدامین کوچه ی بن بست فالم را گرفتند
من میان این همه سهم تو گشتم

باز هم تنهایی ام را می سرایم...

از دو چشمت
باز هم تنهایی ام را می سرایم
غرق در رویای آبی
لحظه ای پر می گشایم سوی خواب دور دست تو
به سمت خواهشی کم نور
سوی یک دنیای کوچک
پر  ستاره ، پر عروسک
لحظه ای پر می زنم تا خواب تو
چون برق چشمت را به بیداری که دعوت می کنم
انگار می بوسم تمام خاطراتت را
تو را تا مرز فردا می برم
ولی در لحظه ای دیگر دچار شب ، دچار خواب می گردی
دوباره از نوازش های رویا یک سبد دوری
برای چشم های انتظارم هدیه می آری ...
 
از دو چشمت می سرایم
واژه واژه یک کتاب نانوشته
حرفهایم را به دست باد گاهی می سپارم
گاه زیر باران نگه می دارم آنها را
دوست دارم حرفهایم خیس باشد
بوی باران با ترانه ،
می روم آهسته آهسته
تماشا می کنم من آسمان را
مست مست از بارش بی وقفه رویا
تو چتری را برایم می گشایی
و می گویی به من قدم هایم کمی کند است
باید رفت تا خانه ، پشت شیشه لذت برد
جدایم می کنی از هرچه می بارد...
 
دو چشمت را به شعری ناب می گویم
برای یک قفس معنی آزادی
برای یک نفس باور
فقط یک قطره باران در میان کوچه گردی های من
چه بی اندازه لبریز از تو می گردم
بارش من را تو می خوانی
سرت پایین و می گویی :
راستی این همه تنها برای من
نه ، من این قدر میگویی که تو ، هرگز !!!


عهدی که با قلب تو بسته....

نگاهم کن نگاهم کن
بین این منم


که مثل سایه ای بی جان بدنبال تو می آیم
نگاهم کن نگاهم کن


بجز چشمان زیبایت نگاه مهربانی من نمی خواهم
نگاهم کن نگاهم کن


مرا چون زورقی خسته در این گرداب تنهایی
کسی جز تو نمی خواند


مرا کس این چنین رنجور و دل خسته نمی خواهد
برای شادی روح شکسته

همان روحی که با عشقت گسسته
به آن عهدی که با قلب تو بسته....

ولی قلبت ....

ولی قلبت....
نه قلبت نه...

 آن دل سنگت...

ای خوابهای آشفته

رهایم کنید....

مشق انتظار....

نازک من یادت نره حیثیت ترانه ای
برای زنده موندنم قشنگ ترین بهانه ای


تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستی منه
با بودنت هیچ غمی نیست خلع لباس دشمنه


تو قصة یقین عشق تو خطِ دفتر منی
تو بُهت و ناباوری یام تو شکل باور منی


نازک من باهام بمون جام نذاری تو این قفس
خنجرا لُختن به خدا تنم می یفته از نفس


تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیمِ درده اسم اون جونِ چشات جریمه نیس


چیزی نمونده اُسوة شکنجه و عذاب بشم
سهم من از تو اینه که قطره به قطره آب بشم


نگو که سرفه های من مال جراحت صداس
حقیقت تلخ و بگو دروغگو دشمن خداس


نازک من تُو شونة نجیب شهرای منی
هنوز واسم تقدس زلالِ عاشق شدنی


تویی سکوت هق هقم تو اوج بی ترانگی
تو واژة شکفتنی تندیسِ شاعرانگی


تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیم درده اسم اون جون چشات جریمه نیس


قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم...

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو


غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!