من همانم که برای زیستن
به صلیب می کشم عشق را هر شب
تا که ظاهر شود عیسی و بگوید که چرا
هیچ نگفت به همه ناپاکان
من همانم که برای زیستن
ناله هایم جاریست
اشک هایم شده باران خدا
و دلم....ودلم سرشار است
از این همه رنج
من همانم که برای زیستن
می سرایم شعر را از غم خود
تا که شاید آرام شبی را در این میکده تنهایی
تا صبح رسم......
بله؟