•*.I♥U نباشی دیوونه می شم ....•*.I♥U

(¯`¤._ عاشقانه های مریم _.¤´¯)

•*.I♥U نباشی دیوونه می شم ....•*.I♥U

(¯`¤._ عاشقانه های مریم _.¤´¯)

زمزم شدم ز گریه سر کوی ماتمت

دل سعی کرد و من به صفایت گریستم

  

 

ای تشنه‌لب که آبروی عشق خون تست

بر خون تو به خون خدایت گریستم

تو نیستی که ببینی...

تو نیستی که ببینی 

 چگونه از دیوار
 جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی  

 

 

 چگونه دور از تو...
به روی هرچه دیر خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
 تو نیستی که ببینی
  

 

********   

 دل رمیده من ...
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
 در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من...  

 در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی.
  

 


تو ...

 

 

تو..............تو

صدای پایت...

تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت است 

 

 

ولی من آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

و صدای پایت بر دلم  

نشسته است 

  

بهار خودم...

در غربت مزار خودم گریه ام گرفت

 

از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت

 

وقتی که پرده پرده دلم را نواختم

 

از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت 

 

 

پاییز می وزد و تو لبخند می زنی

 

 

اما من از بهار خودم گریه ام گرفت

 

 

یک تکه آفتاب برایم بیاورید!

از آسمان تار خودم گریه ام گرفت.

 

 

صدای وسعت تنهایی ام ...

 

 

 

سلامم را تو پاسخ گوی... با آنچه تو را دادم
که اینجا آدمک بسیار اما باز
تویی در شهر خاموشی
همه معنای فریادم
سلامم را تو پاسخ گوی... با لبخند بی تزویر
بپرس احوال تنهایی من را
حال اینجایم
مپرس از اتفاق یاُس فرداها
مگو با ما چه خواهد کرد این تقدیر
سلامم را تو پاسخ گوی... ای دنیا ی پاکی ها 

 


مرا این اندوه و حسرت های تکراری
سلامم را تو پاسخ گوی ... 


 

غبارم من ، تو باران باش
جدایم کن ز این و آن ....
رها از منت بی مهر خاکی ها
سلام من صدای وسعت تنهایی ام
از انتهای غربتم در شب
سلام من همان امید تا صبح است
سلامم را تو پاسخ گوی....
گر دست تمنای مرا خواهی که نگذاری
اگر خواهی که ننشینم تک و تنها...... 

آفتاب بمان...

 

بنویس  

خاطرات آینده را
و مقدر کن احتمال دیدارمان را
در قیامتی نزدیک
طوری که هیچ یادم نیامده باشد
طوری که هیچ یادت نیامده باشد بنویس

نام کوچکم را بزرگ
درست کنار نام خودت
و در خاطرات آینده 

مصور کن
آفتاب بمانی 

 

تو به من خیره شدی تو که با نگاهت در شعر من سوختی از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم آن زمان که تو را از بر خواندم در ذهنت تیره شدم به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت پاک شدم در نفسهایت حذف شدم من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم اکنون در بادم مثل شعله ای در باد بی یادم من تو را از بر خواندم من که در شعرم تو را همدرد خواندم در نگاهت ردپایی از نفرت درک کردم در گرمای تنت لذت هوس را لمس کردم در حضور دردم حضورت را حس نکردم همین لحظه بود که تو را از شعرم حذف کردم لحظه ای رسیده است از نوع حسرت ها فرصتی ازفاصله ها زمانی به شکل خاطره ها به دیروز خیره می شوی تکرارش می کنی این تکرار ترس از فرداهاست ترس از خاطره هاست دیروز را از بر کن فردا را پر پر کن که فردایی نخواهیم دید که فرداها همه بی بنیادند .....

امشب...

  

قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش
می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که
بگویم
چیست این غم 


و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی
می شنود
واگرهم که
شنید
تو
بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد... 

 


 

کبوتر کبود ...

 

 

 

 نفس میکشد  ....    ....     

 

   کبوتر بیگناه خود را بر پنجره میکوبد.............  

جایی در دلم ترک میخورد........   

 کبوتر پر هایش میریزند 

جایی در دلم میسوزد..........  

 

 

میسوزد ...  

میسوزد....  

میسوزد ...

و کبوتر سینه اش کبود میشود 

 

حسرت...

 

در این دنیا که گه تاریک و گه سرد است
و ناگه می شود لبریز اندوه و همان گه غرق در
حسرت
و گه گاهی ، هر از گاهی میان باید و شاید
که باید رفت و شاید و ماند
در این دنیا که باید بود؟ چه باید کرد؟
در این دنیا که چون دل بر کسی بندی
به ترفندی همه دل بستگی هایت حبابی پوچ برآب
است
چه باید کرد؟  

 


من آواره خسته، در این دنیا، در این ویرانه،
وانفسا
به دنبال چه میگردم نمی دانم، و یا شاید که
میدانم و می ترسم
میترسم..........
میترسم از این ظلمت، از این تاریکی بی حد
و بیزارم از این دل بستن و کندن
از این ماندن ولی رفتن
وزین عشق
از این سرگشتگی هایم
از این دنیا، از این تکرار بیهوده ولیکن سخت
پا برجا
چه بیزارم،
چه بیزارم از این ماندن  

 


و این گه گاه و گاهی ها
و شایدها
چه بیزارم از این......