•*.I♥U نباشی دیوونه می شم ....•*.I♥U

(¯`¤._ عاشقانه های مریم _.¤´¯)

•*.I♥U نباشی دیوونه می شم ....•*.I♥U

(¯`¤._ عاشقانه های مریم _.¤´¯)

مشق انتظار....

نازک من یادت نره حیثیت ترانه ای
برای زنده موندنم قشنگ ترین بهانه ای


تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستی منه
با بودنت هیچ غمی نیست خلع لباس دشمنه


تو قصة یقین عشق تو خطِ دفتر منی
تو بُهت و ناباوری یام تو شکل باور منی


نازک من باهام بمون جام نذاری تو این قفس
خنجرا لُختن به خدا تنم می یفته از نفس


تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیمِ درده اسم اون جونِ چشات جریمه نیس


چیزی نمونده اُسوة شکنجه و عذاب بشم
سهم من از تو اینه که قطره به قطره آب بشم


نگو که سرفه های من مال جراحت صداس
حقیقت تلخ و بگو دروغگو دشمن خداس


نازک من تُو شونة نجیب شهرای منی
هنوز واسم تقدس زلالِ عاشق شدنی


تویی سکوت هق هقم تو اوج بی ترانگی
تو واژة شکفتنی تندیسِ شاعرانگی


تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیم درده اسم اون جون چشات جریمه نیس


قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم...

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو


غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!

دو دوست کاملا نو ...

شاید اینبار سلام آغازدوستی نبود
راستی یادت می اید
چه ساده شروع شد
به سادگی یک سیب شاید
یادت می اید
گفتم "دوست جون "
گفتی" جون "
به دلم نشست
چقدر هم!

به دل تو نیز پیشتر نشسته بود
گفتم
گفتی
وشاید به همین سادگی
من شدم دوست تو
تو شدی دوست من
دو دوست کاملا نو
کاملا متفاوت
اززندگی گفتم
از زندگی گفتی
و زندگی کردیم
خندیدی
خنداندیم
و زندگی به مرور
با لبخند های شیرین من و تو
جریان گرفت
سکوت کردم
سکوتم را شکستی

و من
با تو از سبزی ها گفتم
و تو
با من از تمام رنگ ها
و من
امروز
درست زیر این همه برف
که از آسمان
آرام آرام بر من می بارد
خودم را مرور می کنم
و حرفهای سبز تورا
صدای تق تق حضورت می اید
آدمکت روشن می شود
و من سلام می کنم
می نویسم :
می بینی دوست جون 


 برف می بارد
تو می گویی
دستهایت سردند
هوا سرد است
آنقدر که افکار ادم هم
از پشت پنجره یخ می زنند
و تو می خندی
و من نیز


بیا بمون بهشت من ...

بمون که شب سایه زده
حال دلم خیلی بده
تو این سکوت کهنه گی
بودن تو یه نعمته
بمون که بی تو عشق من
میمیره سرنوشت من


جهنمه غیبت تو
بیا بمون بهشت من
بمون نزار که آه من
بگیردامن تو رو
ببین چِقَدر دوسِت دارم


به خاطر دلم نرو
اگه بری عشق تو رو
تو کوچه ها جار می زنم
می شینمو اشک می ریزم
تو گریه گیتار می زنم
می خونم از رفتن تو


اینجوری دلبستن تو
بگو چه جور حالی کنم
به این دلم رفتن تو
می خونم از برگ خزون
بهت می گم نا مهربون
عاشقی اینجور نمی شه


واسم نذاشتی یک نشون
می خونم از گلای یاس
بهت می گم با التماس
اگر چه خوب اگر چه بد
با بد و خوب من بساز

ببوسمت .......

چهارشنبه از خودمان است
 بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
 تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند 


 نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند
 از روی دیوار همسایه
 از روی سیگار
 از روی سکوت ؟
راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم
بگویم حالم خوب است
 بگویم
حالا تو قضاوت کن
 وقتی دروغ می گویم شبیه کلاغ نمی شوم
شبیه قار قار
شبیه آنتن خانه ی همسایه ؟


 صدایی می اید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
 صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
 شاید هم باز دروغ بگویم
 پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند


ببین گلم ...
 ببین چه قدر کلمه کنار هم می چینم تا توئ زاده شوی
 تو از جنس کلمه و آوازی
تو از جنس اردیبهشت و سکوتی
بیا بنشین کنار این همه کلمه
 کنار دست هایم
 کنار بهمن


 شب بوی مهتاب گرفته

 
 پنجره بوی باد
 من بوی خواب
 حالا دو شنبه رو به قبله ی ترانه جان می دهد
 و سه شنبه با سلام زاده می شود
در آشیانه ی سه شنبه دو تخم کبوتر چاهی ست
 جوجه ها که سر از تخم در آوردند
سه شنبه های تقویم پر از پر می شود


 پر از پرواز
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین ....
 می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
 می خواهم تا آخر دنیا
 تا آخر آیینه ببوسمت

فاصله ها...

همیشه فاصله ی بین بودنها تا شدنها

طولانی ترین

سخت ترین و

ناعادلانه ترین فاصله ها بوده اند...

پس بگذار تا خیال کنم تنها اتفاق

بین من وتو....

 همان

آمدنت پیشم بود

آفرین دختر با ظرفیت !!!

چیزی در شکمم جوش می خورد

 و مثل مواد مذاب آتش فشان بالا می آید تا دهانم٬ قورتش می دهم.
چشم هایم اشک هایش را قورت می دهد.
ریه هایم نفس هایش را قورت می دهد.
قلب ام خودش را قورت می دهد.
معده ام من را قورت می دهد.

آفرین دختر با ظرفیت !!!
به همه لبخند بزن.

لبخند بزن

او انطرف بی خیال بی خیال

فاطی این طرف پر از خیال پر از خیال

دلم دیگر نمیداند چگونه تنگ شود

کار خودم بود

کار خ-و-د-م....

عشق

عشق

 را چگونه می شود نوشت در گذر این لحظات پرشتاب شبانه که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم

 و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

عشق یعنی...

عشق یعنی انتظار و انتظار                             عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر                        عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی دیده بر در دوختن                          عشق یعنی از فراقش سوختن

عشق یعنی سر به در آویختن                          عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی لحظه های ناب ناب                        عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی بنده فرمان شدن                            عشق یعنی تا ابد رسوا شدن

عشق یعنی گم شدن در کوی دوست                   عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی یک تیمم یک نماز                          عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی یک تبسم یک نگاه                         عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه

عشق یعنی سوختن یا ساختن                          عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی همچو من شیدا شدن                      عشق یعنی قطره و در یا شدن

عشق یعنی پیش محبوبت بمیر                         عشق یعنی از رضایش عمر گیر

عشق یعنی زندگی را بندگی                              عشق یعنی بندگی آزادگی

یا صاحب الزمان

زندانی شب یلدا شدم ...یا مهدی(عج) بیا...

باز جمعه ای دگر گذشت ....

 نیامدی و این دل من آهسته چشم بست ...
باز در حسرت نیامدنت از چشمانم اشک ریخت ...
دل از من می پرسد کی می آیی؟
من به او می گویم : جمعه می آیی

 و به خود می گویم کدامین جمعه ؟
سالها در انتظار آمدنت چشم به جمعه ها دوختم

 و دست به دعا داشتم  ....
فقط تو میدانی و خدا ...

که عصر های جمعه چه حس و چه حالی دارم ....
وقتی که مجبور می شوم برای آرام کردن این دل بها نه ای بیاورم ...
فقط تو می دانی و خدا...

 که عصر ها ی جمعه چه اشکها که از چشمانم فرو نمی ریزد ...
 چندین سال است که انتظارت را می کشم ....

 با این انتظار مانوس شده ام ...
باز هم مانند سالیان گذشته انتظارت را می کشم ...

باز هم دل از من می پرسد کی می آیی ؟
و من باز به او میگویم : جمعه ...
جمعه می گذرد و ...